دیروز باز به همت آقا محمدحسین مرادی، رفتیم دیدار استاد نجف دریابندری؛ که پسرش خطابش میکرد «استاد نجف».
منزلی در تقاطع خیابان ولیعصر و نیایش، خیابان احمدی؛ خانهای قدیمی و سهطبقه، بدون آسانسور، طبقه سوم. مسیری که پیمودنش احتمالا برای این روزهای استاد نجف غیرممکن باشد.
دیر راه افتادیم، تا برسیم و بریم گل و شیرینی بخریم هم که دیرتر شد. قرار 10:30 بود که ما 11 رسیدیم و تا 13:30 مشغول صحبت با استاد نجف و پسرش بودیم.. به طور واضحی پسرش از این تاخیر ناراحت بود.
از همه جا صحبت شد، از وضعیت خط فارسی، از وضعیت حمایت از بازار ناشران و چاپ و پخش کتاب، از وضعیت حال و روز استاد، از دیگر فرزندان استاد؛ از سوالهای عجیب و غریب سید نبوی برای ایستادن بر قلهی علم و 5 کتاب برتر از نظر استاد نجف.اما استاد نجف در اثر چند سکتهی مغزی، حال و روز خوبی نداشت. ناخوش بود. بخشی از خاطراتش یادش نبود. تکلم برایش سخت و درک آنچه در اطراف برایش میگذشت سختتر مینمود.من همهی آنچه از زحمات و حاصل عمر آقای دریابندری خواندهام، به تکههایی از کتاب تاریخ فلسفه راسل خلاصه میشود. تکههایی که هنوز مزهی ادبیات سنگین و قوی و غنی و البته سختش برای ما بیسوادها زیر زبانم هست. شاید به همین مناسبت بیشتر از ایشان بخوانم.
- ۰ نظر
- ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۴۹