دانش‌جوی حرف‌دار

آن‌چه می‌فهمم، می‌نویسم

دانش‌جوی حرف‌دار

آن‌چه می‌فهمم، می‌نویسم

شعر زیر غزلی است که یکی از دوستان برای بنده ارسال کرده؛ از بس که زیباست، عینا نقل می‌شود!!

عواقب غزل سرایی


یک روز که زیبا غزلی در نظر افتاد
ما را هم از عشّاق سرودن به سر افتاد
اما ز بد اقبالی و ناشی گری ما
با بانوی منزل جدلی سخت درافتاد
می گفت «سیه چشم»و«سیه زلف» دگر کیست؟
یاد تو چرا باز به رویی دگر افتاد؟
این بار کمی بحث فراتر ز جدل رفت
آینده ی رؤیایی ما در خطر افتاد
گفتم تو گمان کن که شدی همسر حافظ
گفتا همه بدبختی از آن بدگهر افتاد
او بوده بهانه که شما خیره سران را
نقل لب و چشم و قد و ساق و کمر افتاد
ای بشکند این دست که با بیش و کمت ساخت
افسوس ز عمری که به پایت هدر افتاد
جز خون جگر از هنرت چیست نصیبم؟
سوزی سخنش داشت که در جان شرر افتاد
گفتم زدی آتش به دلم، طعنه زنان گفت
آتش به حرمخانه ی شاه قجر افتاد
وقتی که هوو هست رقیب تو اقلّاً
دانی که سر و کار تو با یک نفر افتاد

بسیار قسم خوردم و او نیز به پاسخ
هر بار به نفرین و به آه جگر افتاد
عمری به گمانم که هنرمند و ادیبم
آنگونه ادب کرد که از سر هنر افتاد
بیچاره اساطیر ادب پس چه کشیدند
با آنهمه اشعار که ما را خبر افتاد
حافظ که چه شبها به در میکده خوابید
یا مولوی از ترس زنش در سفر افتاد
ما غرق خیالات، از آن «قند فراوان
یک ذرّه چشیدیم، که آن هم «شِکَر»! افتاد
بدرود «غزل»!؛ وای نه؛ نام تو زنانه است
شاید به همین نام مرا دردسر افتاد


امیرحسین مانیان

عالم دانشجویی مقتضیات خاص خود را دارد، مشغله و تکاپوی زیاد، فعالیت‌های درسی و نادرسی! معمولا وقتی برای آدم باقی نمی‌گذارند که به خودش برسد. به خصوص اگر زمینه‌ی فعالیتت هم فضای مجازی و مایتعلق‌به باشد.

همین حساب کشیدن‌های قبل از خوابتان را بکشید در فضای مجازی. حالا که برای برخی یک زندگی دومی در کنار زندگی اصلی شکل گرفته، باید لوازمش را هم همراه خودشان از آن عالم واقع به این عالم مجاز بیاورند. چه خوب است قبل از disconncet شدن، با خودتان حساب و کتاب کنید که چقدر زندگی دومتان مفید و مؤثر بوده و چقدرش را به کارهای بیهوده و گشت‌و‌گذارهای علافانه گذرانده‌اید.

با این کار، هم در وقتتان صرفه جویی زیادی می‌شود، هم در مصرف اینترنتتان. شاید اگر عمری بود و یادم بود، درباره‌ی صرفه‌جویی در فضای مجازی، به خصوص صرفه‌جویی در وقت هم نوشتم.

 

پ.ن: در این شب‌ها و روزهای عزیز، دعایمان کنید.
پ.ن2: یکی از دوستان خیلی این نوشته را جدی گرفته و پیامکی حکیمانه ارسال کرده؛ جدی نگیرید!

حرفی برای گفتن میمونه؟....

وضعیت اکنون ما

مشغول مطالعه‌ی نوشته‌هایی که آقای هاشمی هر روز می‌نوشته و می‌نویسد. فعلا روزهای بهمن 60

بعد از 11ماه همراهی با ایشان، یکنواختی حاصل شده!! اما همیشه یک نکته‌ی ناب لابلای نوشته‌هایی که احتمالا خود نویسنده هم انتظارش را نداشت که روزی اینقدر سروصدا کند، به چشم می‌خورد. همین نکته شاید پست‌های آینده باشند...

نکته جالب، تعداد کتاب‌هایی است که برای هرسال از طرف دفتر نشر معارف که همه‌ی زحمتش هم بر دوش پسر ایشان،محسن، است چاپ می‌شود:

  1. مصاحبه‌ها، سال 60
  2. نطق‌های پیش از دستور، سال60
  3. خطبه‌‎های جمعه، سال 60
  4. درس مواضع حزب، سال 60
  5. پیام‌ها، سال 60
  6. خاطرات، سال 60

 

ادامه دارد

خبری در راه است
البته خبر خاصی نیست

به دنیای معروف فرار و گریز بپیوندید.

به Jake کمک کنید تا از دست کارآگاه بد‌اخلاق فرار کند!
هر چه سریع‌تر فرار کنید!
در مقابل قطار‌هایی که به سوی شما می‌آیند جاخالی دهید!

این توضیحی است که در بازار برای subway surf نوشته‌شده است.

اما این دویدن و جاخالی دادن، بی‌هدف نیست. هرازگاهی باید نگاهی به سه مأموریتی که در هر مرحله دارید بیندازید تا بدانید چند درصد کار انجام شده و چه کارهای دیگری انجام شده‌است.

این بررسی نیاز به لحظاتی درنگ و توقف بازی دارد.

آیا من(~ما) در زندگی هم هرازگاهی برای مرور گذشته، فکر به آینده و مرور اهداف، ترمز می‌کنیم؟

ولایت فقیه یا نامه‌ای از امام موسوی کاشف‌الغطاء یا حکومت اسلامی،مجموعه‌ای از ۱۳ درس‌گفتار امام خمینی(ره) در حوزه علمیه نجف در مبحث ولایت فقیه  است که در بهمن ۱۳۴۸ ایراد شده‌اند. این کتاب در سال ۱۳۴۹ برای نخستین بار در بیروت چاپ و به ایران فرستاده شد و در سال ۱۳۵۶ با ضمیمه سخنرانی دیگری به نام «جهاد اکبر» به طور رسمی در ایران چاپ و پس از آن نیز بارها تجدید چاپ شد.

بعد از غیبت امام عصر (عج) اصل ولایت فقیه اجمالا مورد اتفاق همه فقهای شیعه بوده‌است که در قرون اخیر بعضی از فقها به ولایت مطلقه فقیه قائل شدند که امام خمینی (ره) از جمله آنهاست. ایشان معتقد بودند اقامه‌ی حکومت الهی بعد از پیامبر و امام معصوم بر عهده‌ی فقهاست .
امام با استناد به متون روایی و ادله ی مستحکم عقلانی، ثابت کرد که ولایت مطلقه فقیه همان ولایت ائمه است .

 ایشان موضوع حکومت اسلامی را در سال های قبل از ۱۳۴۱ در جوانی خویش مطرح کرده بودند و همچنین در سال ۱۳۴۳ در سخرانی خود علیه کاپیتالاسیون نیز اشاره ضمنی به این موضوع داشتند.

 امام خمینی (ره) بعد از تبعید به عراق از فرصت پیش آمده استفاده کرده و مباحث مربوط به موضوع ولایت فقیه را در سال چهارم تبعید شروع کردند. بحث ولایت فقیه در  تاریخ ۱ بهمن ۱۳۴۸ تا ۲۰ بهمن ۱۳۴۸ در طی سیزده جلسه در کلاس درس ایشان پیگیری شد.

ادامه نوشته و دانلود کتاب در ادامه مطلب

مدتی هست که ننوشته‌ام، البته در همین مدت که قدری شلوغ و پلوغ بود و کارهای مانده‌ هم بیشتر و بیشتر می‌شدند، نوشتن‌های شبانه‌ در دفتر روزنوشت و پیامک‌های گاه‌وبی‌گاه به 31شب سرجایش بود. منتهی فرصتی برای 2دانش‌جو نمی‌ماند.

حالا بعد از سپری شدن هفته‌یِ دومِ سومین ترمِ تحصیل در دانشگاه، وقتی است برای نوشتن.

سال نو، نو شدن‌هایی را هم در پی دارد. اهداف نو، دوستان نو، درس‌های نو، ....  و هم‌اتاقی‌های نو !!

هم‌اتاقی‌هایِ وبلاگ‌نویسِ من. این اتاقِ امسالِ ما، مهدِ وبلاگ‌نویسیِ 91ای‌هایِ سیاسیِ امام‌صادقی است.

 اتاق 222 هم خودش برای خودش صفایی دارد. بالکن و درخت گردو(الآن از قرارگاه اطلاع دادند که این درخت، درخت خرمالو هست!!)ی روبه‌رویش منظره‌ی خوبی را رقم زده.

ژورنال احتمالا در آینده تبدیل شود به مرکز مطالعات ترکیه و حومه. البته فعلا در مرحله‌ی مطالعات است. اما چون خود این حسین آقای ما هم ترک است و زبان ترک‌ها را هم می‌فهمد، ترکیه را مثل هلو خواهدبلعید. نوش‌جانش!!

قرارگاه مثل وبلاگ بی‌دروپیکر خودم از هر دری و دربه‌درشده‌ای می‌نویسد. هم می‌توانید "علمدار" پیدا کنید و هم می‌توانید "عرق کاسنی" سفارش دهید. علی در اتاق هم برای خودش علمداری است.

احسان ملانوری از نوع شمسی‌اش هم می‌نویسد. آرشیو وبلاگ احسان برای خودش یک ویکی‌پدیایی است. گاهی تندتند می‌نویسد و گاهی یک ندایی از عالم غیب می‌رسد که ننویسد. به هر حال جزء معدود کسانی است که به احتمال زیاد و تا حدود زیادی تکلیفش با خودش روشن است. البته ما(یعنی بچه‌های سیاسی) احسان را مرتد می‌دانیم و از او و همه‌ی ارتباطاتی ها تبری می‌جوییم.!

فقط می‌ماند حاج حامد ما که دست به قلم است و خوب هم می‌نویسد. منتهی وبلاگ و فضای مجازی و مایتعلق به را (به جز فیس‌بوق!) طلاق داده‌است. اگر بشود حامد را هم چسباند به عالم وبلاگ‌ها، خیلی خوب می‌شود.

محمدحسین  هم هرچند هم‌اتاقی نیست، ولی به خاطر پروژه‌ای که با هم داریم، چیزی از هم‌اتاقی برای ما کم ندارد.اسراب ( که ما نفهمیدیم دسته‌ی چه جور جانورانی را گویند!) می‌نویسد! از "نامه‌ی یک دیپلمات به نامزدش" تا "23 قصه‌ی تولستوی".

ادامه دارد...

غزل شمستصویر بزرگ‌تر

تایپش کردم، منتهی حس و حال تنظیمش نبود