اسنپ بیکلیه
اسنپ شما را با نابآدمهایی همقِصِّه و همغٌصِّه میکند که عُمرا در زندگی خسته و لِهِ دیوانهخانهی تهران جای دیگری پیدایشان کنید. اگر اسنپسوار باشید و عمر در ترافیک هدر دِه، هَمدمی و هَمکلامی با رفقای اِسنپی دود و دمِ دیوانهخانه را چونان غبار قهوهخانه برایتان مطبوع میکند. اسنپ دانشگاهی است که رانندهها استادند و مسافران دانشجو، کمپیش آمده که من استاد باشم و راننده دانشجو!
صبر، پُرتکرارترین درسِ دانشگاهِ سیار است؛
الغٌصِّة، مردی است سیودو سه ساله که تا 7 ماه پیش گچکارِ ساختمان بوده با هفتهای یکی دو میلیون تومان درآمد خالص! رکود ساختوساز از کار بیکارش میکند، رو میآورد به اسنپ. در این 7 ماه پساندازهایش هم تمام میشود. ناامید از بانک و قرضالحسنه، پول نزول میکند، نمیتواند اصل پول را برگرداند چه برسد به نزول، باز نزول میکند و نزول در نزول در نزول …
اوسا گچکارِ 7 ماه پیش که خودش دستبهخِیر بوده، حالا در چاه نزول است؛ بهزیستی و کمیته امداد هم دردی از او دوا نمیکنند. سرگشته و حیران میآید به دیوانهخانه برای فروش کلیه، به 26 میلیون تومان…
نمیدانم کشیده شدن آن مرد به چاهِ نزول را باید گذاشت پای ضعف خودش یا ضعف کشورش یا هر دو یا هرچیز دیگری، اما خوب میدانم چهارتا مثل من نفسمان از جای گرم بلند میشود!
پ.ن.: آن مرد وقتی سرخی صورتش لحظه به لحظه بیشتر میشد، ناگاه پیراهنش را بالا زد و پهلویش را نشان داد که اندازه یک کف دست بریدهبودند و تو رفته بود. روضه بازتر از این...