بازنشر: شب قدر
از وبلاگ «بنده»، حسین بوذرجمهری:
آن روزها که خیلی بچهتر بودم پدر ما را به مراسم شب قدر مسجد محله میبرد، چیزی نمیفهمیدم میخوابیدم تا موقع بازگشت به خانه. در دوران دبیرستان من برای رفتن به مراسم شبهای قدر جلودار بودم. حتّی با دوچرخه، نصف شب یک سر شهر یزد را به سر دیگرش میدوختم که بروم امامزاده. برایم پدیدهی دوستداشتنی و جدیدی بود. در سالهای دانشگاه با همسر بیشتر دانشگاه تهران میرفتیم. امّا دیگر حال و هوای شبهای قدر را ندارم. برایم تکراری شده است. مهمتر اینکه احساس میکنم این کارهای تکراری که در مراسمهای شب قدر انجام میدهیم حق شب قدر را ادا نمیکنند. و بدتر اینکه نمیدانم چه کاری میتوان و باید در این شب قدر کرد تا حقش ادا شود.
این روانشناسها میگویند آدم وقتی به یک مسئلهی دشوار میرسد و نمیتواند به پاسخی دست یابد آنرا رها میکند! برای مثال در موضوع اهداء عضو پس از مرگ خیلیها تصمیمی نمیگیرند و همان تصمیمی که by default برایشان انتخاب شده را بر میگزینند ... . در مورد شب قدر هم من به چنین حالت گیجی رسیدهام! به هیچ نتیجهای نرسیدهام و نهایتاً به همان پیشفرضهایی که برایمان انتخاب شده میپردازم: ۱- یا به یک مراسم تکراری و بیروح و محتوا میروم (که حتی جایش هم دیگر برایم فرقی نمیکند) ۲- یا به قول حضرت پدر (که از حضرت پدربزرگ به یادگار دارد) از محفل گرم و نرم «تکیه لحافدوزها» مستفیض میشوم.
دوست دارم یکبار یک برنامهی دقیق برای یک شب قدر بریزم. یک کار خاص انجام دهم. یک جور Customize شده برای خودم! یک شب قدر Personalized ! مخصوصِ مخصوصِ مخصوصِ من و خدایِ فقط خودم! خدایی که خاص من است! همانطور که من برای او Customize شدهام! یک برنامه باحال! یک کار خفن! یا حتی نه خفن. یک چیز ساده ولی خلاقانه! چیزی که حوصلهی خدا را هم از این همه تکرار سر نبرد. یکجور خدا را غافلگیر کنم! ولی حیف که انقدر دشوار است که همیشه مغزم بدون پاسخ میماند و به همان defaultهای کذایی بسنده میکند.