اول رمضان
چند سال پیش،در شهرستان ما و اطراف آن سرمایی آمد که تا مغز استخوان آدم نفوذ میکرد.ما هم یک سرو صدواندی ساله در در حیاط پشتی خانهیمان داشتیم که او هم طاقت نیاورد و خشک شد.به همین خاطر پدر گرام در کمال آرامش بریدندش!!
حالا من نشستهام روی صندلیهای ساخته شده از آن خدابیامرز! لب حوض کوچک وسط حیات، کنار گلهای شیپوری و فوارهی بیآب و دنیایی از خاطرات کودکی.
ساعات آخر اولین روزهی اولین ماه رمضان بدون حاجآقای خوشوقت، حاجآقا مجتبی و ...
روزههای قبل از ماه سختی دارد.اما ماه با خودش یک توان عجیبی همراه دارد.انگار نه انگار دمای هوای اینجا 48درجه است!!
یادم هست پارسال رمضان آرزوهایی داشتم که امروز دارمشان؛ اما امروز آرزوهایی دارم که ... که فردا خواهمشان داشت.
راستی چرا خدا عبادت زودتر از موعد نمیخواهد؟ ولی بندگانش خواستهی زودتر از موعد دارند؟؟
حرفهای زیادی برای گفتن و نوشتن هست، ولی فرصتش نیست.
تا همین حالا مشغول جواب دادن ایمیلهای بچهها بودم.
خدا توفیق بدهد رمضان امسال هم آغاز کارهای بزرگی خواهد بود.
هنگام سحر، دوستان را در دعایتان فراموش نکنید.
-
- این نوشته برگرفته از دفتر خاطراتم است،با قدری تلخیص
-التماس دعای شدید!