غواصان خاک...
آقا؛
من یک سوال دارم...
مگر شما چه کردید؟ چه بر سرشان آوردید که از شدت حقارت و عجز، شما را با دستان بسته زنده به گور کردند؟
حالا ما را چه شده که از ترس یک استکان آب، هست و نیستمان را داریم به باد فنا میدهیم؟
آقا؛
آن موقع که به جای هوای تازه، خاک داغ در ریههای شما میشد، به چه فکر میکردید؟
آن موقع که صدای شکستن قفسهی سینهتان را میشنیدید، هیچ فکر میکردید روزی صدای شکستن سینهی غیرت این مرز و بوم و آیین را بشنوید؟
آقا؛ ما دستهای بستهی یکیک شما را با همهی آن لخبندها و آغوشهای گرم عوض نمیکنیم...
خاک بر سر ما که چند سال بعد از شما، آب خوردنمان را بند به دست کسی کردیم که نه فقط آب را بر شما بست، بلکه خاک را به جای آب به شما نوشاند!
آقا؛ برای ما دعا کنید، دعا کنید آدم شویم و این ماجرایی که روز به روز بر خواری و خفتش افزوده میشود، تمام شود...
عزاداری کردن برای شهیدی که همه چیز را در راه اسلام داده، یک مسئله سیاسی است؛ یک مسئلهای است که در پیشبرد انقلاب اثر بسزا دارد.
امام خمینی(ره)، ۱۴ آبان ۱۳۵۹