دانش‌جوی حرف‌دار

آن‌چه می‌فهمم، می‌نویسم

دانش‌جوی حرف‌دار

آن‌چه می‌فهمم، می‌نویسم

سلام خوش آمدید
این نه، آن یکی...

این نه، آن یکی...

پنجشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۳ ب.ظ

ابوی ما یک داستان جالبی تعریف می‌کنند که:

کسی بوده که خیلی میل به مدیر شدن و امر و نهی کردن داشته. این بنده خدا از بس که توانا و هنرمند بوده، هرجا میرفته و به هر دری که میزده، اصلا آدم حسابش نمی‌کرده‌اند.

مینشیند و فکری می‌کند. گلاب به روی‌تان می‌شود مسئول یک دست به آب عمومی. می‌رود چندتا آفتابه‌ی رنگ‌و‌وارنگ می‌گیرد و می‌چیند در مدخل...

هرکس، هر آفتابه‌ای را بر می‌داشته، این شخص هم می‌گفته: «این نه؛ آن یکی!» و کیف میکرده از توانایی‌اش برای اداره دستشویی و دست به آب گذاران...

ما چند روزی میشد که گیر یکی از اقوام همین بابا افتاده بودیم؛ خدا را شکر به خیر گذشت و کار ما تمام شد، اما او هنوز با آفتابه‌هایش سرگرم است و خوش!

خدا هم او را و هم ما را از بند آفتابه‌های رنگ‌ووارنگ زندگی، برهاند...

نظرات (۱)

واااااای من دقیقا دیدم این جور آدما رو!خیلی جالبه این حرکتشون!ولی این شکلی بهش نگاه نکرده بودم.جالب بود!
پاسخ:
زیادند این جور آدم‌ها...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">