معرفی کتاب: داستانِ سیستان
هماتاقی من –حفظهالله- که داستانِ سیستان را میخواند، هر از گاهی میخندید. خندههایی که از او بعید به نظر میرسید.
برایم جالب شده بود که بدانم رضا امیرخانیِ منِاو این مرتبه چه گلی کاشتهاست.
فرصت خواندن این کتاب نشدهبود تا همین چند روز پیش که جایی بودیم و همین یک کتاب هم همراهم بود.برای همین یک روزه سروتهاش همآمد.
بسیار خواندنی است.ماجرای سفر سال 81 رهبری به کرمان،مدتی قبل از حمله آمریکا به عراق!
در جایی از این کتاب میخوانیم:
بقیه در ادامهمطلب
«مولوی قمرالدین! یادتان هست که من آمدم به مسجد شما؟ به شما گفتم که بین دوازده ربیع که شما جشن میگیرید و هفده ربیع که ما، این پنج روز - یک هفته را عید اعلان کنیم. شما هم قبول کردید. یادتان هست؟»
مولوی چشمهایش را ریز میکند و به رهبر نگاه میکند. انگار تازه آقا را بهجا آوردهاست. سرش را تکان میدهد و بلند بلند می گوید :
-هاوالله...هاوالله...یادمه!
آقا لبخند میزند و ادامه میدهد :
-بعد مشکلی پیش آمد. قرار گذاشتیم اما متأسفانه خورد به سیل... یادتان هست؟ بعد رو میکند به جمعیت که بله! من و مولوی قمرالدین از فردایش افتادیم به کمک به سیل زدگان. من از دوستانم در تهران و مشهد و سایر شهرها کمک میگرفتم و با کمک همین مولوی قمرالدین در ایرانشهر و نیکشهر توزیع میکردیم کمکها را...
و :
حالا میفهمم که مردم چرا محبت کسی را در دل جای میدهند. مردم نه فریفتهی قدرت میشوند و نه گرفتار هیبت. محبت از دروازههای بزرگ قدرت، دل را فتح نمیکند، بل از پنجرههای کوچک ضریح خدمت متواضعانه گذر میکند... در حافظهی تاریخی مردم، کمک یک جوان لاغراندام تبعیدی به سیل زدهها بیشتر ماندنی است تا آمدن حتی یک ره بر مملکت...
حتما این کتاب را بخوانید.
مشخصات نسخهای که من خواندم:
نام کتاب |
داستانسیستان:10 روز با رهبر-یادداشتهای شخصی |
نویسنده | رضا امیرخانی |
مشخصات نشر | انتشارات قدیانی،تهران،304صفحه |
نوبت چاپ |
چاپ سیزدهم:1386 |
3 لینک مربوط به این کتاب:
- داستانِسیستان در Khamenei.ir
- بازخوردهای داستانِسیستان در وب
پ.ن:عکس؛برگرفته از Khamenei.ir